شما یک کارآفرین واقعی هستید یا جعلی؟
عصر بانک؛دو نوع متمایز از کارآفرینان وجود دارند؛ کارآفرینهایی که متناسب با تعریف قدیمی هستند و به دنبال ایجاد کسب وکار هستند و کارآفرینهایی که در دسته دوم قرار دارند و افرادی هستند که با ایجاد کسبوکارهایی که در تلاش برای اخلال در وضع موجود بازار هستند، خطرات مالی را میپذیرند.
چرا تمایز؟
با اینکه من این تعریف گسترده را قبول دارم اما دقیقا متوجه نمیشوم که چرا گروه اول صاحبان کسبوکار یا صاحبان شغل آزاد نامیده نمیشوند و یکدفعه کارآفرین نامیده میشوند. اگر شما دستکم در تلاش برای اخلال در وضع موجود نیستید، استفاده از واژه کارآفرینی اشتباه است و بهتر است از القاب دیگر استفاده کنیم.
از طرف دیگر اگر شما در آرزوی قرار گرفتن در دسته دوم کارآفرینان هستید، یعنی افرادی که برای به چالش کشیدن وضع موجود و تحمل خطرات واقعی که ممکن است پاداشهای بزرگی داشته باشد، بهاندازه کافی شجاع هستند، جای بحث وجود دارد. با کاهش هیجان آن متوجه میشوید که کارآفرینی درست، اساسا روش سقراطی در قالب کسبوکار است. این روش، یک روش سوالی عقلی مشترک یا اعتقادی برای تعیین اعتبار آنها یا یافتن راهحلهای بهتر برای یک مساله است.
کارآفرینان واقعی همهچیز را میپرسند. آنها باورهای جزمی مشترک که چگونه همهچیز انجام میشود، چگونگی رفتار مردم و حتی اعتقادهای شخصی را زیر سوال میبرند. دلیل انجام این کار ساده است؛ نحوه تغییر به همین صورت است. نحوه اخلال در وضع موجود به همین صورت است، در غیر این صورت بیشتر به نظر میآید که شما فقط راه دیگران را دنبال میکنید.
این چیزی است که امروزه از جنبش کارآفرینی کم شده است. هیچکس، هیچچیزی نمیپرسد. انطباق فرهنگی، خارج از نقشه است.چیزی که من را شگفتزده میکند و شکاف کارآفرینی را تعیین میکند این است که چه تعداد از آن افراد که وضع موجود را دنبال میکردند با این فکر که رهبر هستند، خودشان را فریب میدادند. آنها بهطورقطع کارآفرین نبودند. بسیاری حتی کارآفرین نیستند و تنها کارآفریننما، غیرحرفهای، جعلی و تازهکار هستند.
مشکل کار وقتی جدی میشود که دیده میشود حجم زیادی از تفکرات گروهی خودگردان در جهان آنلاین سرازیر شدهاند، منظورهمه مدهای زودگذر و اسطورههایی است که افراد آنها را دنبال میکنند (مانند گروهی از رسانههای اجتماعی) و دیگر وقتی برای فکر کردن و تولید ایدههای جدید باقی نمیماند. نکته قابلتوجه این است که هیچیک از آنها از خود سوال نمیکنند که روشی که آنها دنبال میکنند کوچکترین مفهومی دارد یا خیر، اگر آنها این کار را میکردند باید از خودشان چند سوال منطقی میپرسیدند:
آیا نام تجاری شخصی واقعا مهم است؟ من چطور متوجه خواهم شد که نام تجاری، درواقع اثر مادی بر زندگی حرفهای من یا کسبوکار من دارد؟ معیار چیست؟
آیا کسانی که وبلاگها و کتابهایی را که من خواندهام، نوشتهاند واقعا کاری بیشتر از ایجاد یک حس خوب که من را ترغیب به خواندن وبلاگ یا خرید کتاب آنها میکند، انجام دادهاند؟
آیا شخصیتهای مجازی دقیقا بازتاب واقعی دستاوردهای افراد است یا بیشتر از حد نمایان شدهاند؟
آیا صحبتهای الهامبخش و سخنرانیها تاثیر بلندمدت بر رفتار من دارند یا فقط یک حس خوب لحظهای هستند؟ در کنار این، آیا کار من نباید برای خودم الهامبخش باشد؟
آیا هوش هیجانی واقعا با موفقیت در کسبوکار و عملکرد مدیریت رابطه دارد؟درحالیکه بهره عاطفی و اندازه انحصاری خود آزمون است و هر فردی میتواند آن را دستکاری کند، این عمل چگونه ممکن است؟
آیا این فرض که عادات و اعمال یک فرد موفق به درد من میخورد، منطقی است؟ بهعلاوه، اگر افرادی مانند ریچارد برانسون و استیو جابز راه انجام کارهایشان را یافتهاند، من هم نباید این کار را انجام دهم؟
چه گواهی وجود دارد که رسانه اجتماعی، بازگشت سرمایهای که قابل وقت گذاشتن روی آن است، ارائه میدهند؟ شاید من معتاد توجه و خشنودی فوری هستم!
آیا من زمانی که باید کارکنم و تجربه بیاموزم و از پیدایش فرصتهای جدید و افراد موفق بهره ببرم با انجام کار دیگری زندگیام را تلف میکنم؟
توجه کنید که این نکات به این معنی نیست که کاملا باید با آن موافق باشید و از آن پیروی کنید، بلکه فقط به شما میگویم که از دیگران پیروی نکنید و وضع موجود را به چالش بکشید. اگر شما میخواهید که یک کارآفرین واقعی، یک مدیر کسبوکار واقعی باشید، یاد بگیرید که همهچیز را بپرسید. این چیزی است که کارآفرینان واقعی را از بقیه گروه جدا میکند.
نویسنده: Steve Tobak
مترجم: سیده محبوبه حسینی
منبع: Entrepreneur
/دنیای اقتصاد