اهمیت هوش هیجانی در کار گروهی
عصر بانک؛ با یکدیگر گفتوگو میکنیم، به همدیگر پیام یا ایمیل میفرستیم و گاهی نیز ناچاریم به صحبتهای دیگران گوش کنیم. مابرای موفقیت، همانقدر به افراد مافوق خود نیازمندیم که به افراد همسطح و افراد پاییندست خود. در هر انسانی، با گذشت زمان یکسری عادتها شکل میگیرند که این عادتها به او دیکته میکنند که با دیگران چگونه رفتار کند. تمام اینها را گفتم تا به مفهوم کار گروهی برسم: افرادی که با یک هدف مشخص و با نقشها و مسوولیتهای مشخص در کنار یکدیگر کار میکنند و به قواعد و مقررات ارتباطی مشخصی پایبندند.
در دنیای امروز به هر کجا سر بزنید، عدهای را میبینید که مشغول کار گروهیاند، اما متاسفانه با وجودی که هدف اصلی تشکیل تیم بالا بردن بازدهی بوده، امروزه بسیاری از فعالیتهای گروهی نه جذابیت دارند و نه بازدهی.
تا جایی که من میدانم، این روزها افراد در گروهها به جای اینکه به یکدیگر کمک کنند و باعث پیشرفت هم شوند، برای یکدیگر مانعتراشی میکنند. اما چطور میتوانیم کار گروهی را به فعالیتی مفرح و مفید تبدیل کنیم؟
نخستین گام، درک اهمیت کار گروهی است. در اغلب سازمانها، مدیران و کارکنان برای کار گروهی ارزش چندانی قائل نیستند. در بسیاری از شرکتها مدیران، به ظاهر از کار گروهی حمایت میکنند اما در عمل برای کار گروهی اهمیتی قائل نیستند. از جمله آنکه فاکتور کار گروهی، در سیستم حقوق و دستمزد این سازمانها لحاظ نمیشود. به همین علت کارکنان برای انجام کارها به صورت گروهی انگیزهای ندارند، چرا که بابت آن نه پاداشی میگیرند و نه ترفیعی. این بیانگیزگی باعث تضعیف عملکرد کارکنان میشود و در این حالت کارگروهی نتیجه مطلوبی نخواهد داشت.
هنگامی که یک گروه را ناموفق مینامیم، این لزوما به این معنا نیست که تک تک اعضای آن گروه ناموفقاند. مشکل اینجاست که این افراد معمولا از انجام کار گروهی و تعامل با دیگران عاجزند وگرنه به خوبی از عهده فعالیتهای انفرادی برمیآیند. برای اینکه راز یک فعالیت گروهی سازنده را کشف کنیم، شاید بهتر باشد نگاهی بیندازیم به اشتباهاتی که اعضای گروههای ناموفق مرتکب شدهاند. بعضی از این اشتباهات از این قرارند. ممکن است این اشتباهات خواسته یا ناخواسته از شما نیز سر زده باشد:
1. هیجانات خود را کنترل نمیکنید و به هوش هیجانی اهمیت نمیدهید. اگر شما احساساتی عمل کنید، به هیجانات لحظهای خود بها بدهید، مراقب صحبت کردن خود نباشید و هر زمان که خواستید هر چه دوست داشتید به زبان بیاورید، شما نتوانستهاید هیجانات خود را کنترل کنید. ممکن است اگر کسی از شما موفقتر بوده، به شدت عصبی شوید یا حسادت کنید. شاید نتوانید تفاوت میان خود و دیگران را بپذیرید. ممکن است دوست داشته باشید هرچه به ذهنتان میرسد به زبان بیاورید و به رفتار توهینآمیز و پرخاشگرانه خود برچسب «صراحت» یا «رک بودن» بزنید. اینها نشانههای پدیدهای است موسوم به «سرقت آمیگدال» که نخستین بار توسط «دانیل گلمن»، روانشناس آمریکایی مطرح شد. اگر به هر دلیلی نتوانستید هیجانات خود را کنترل کنید یا نسبت به یک محرک، بیش از حد واکنش نشان دادید شما احتمالا دچار سرقت آمیگدال شدهاید. آمیگدال بخشی از مغز شما است که با هیجانات شما سر و کار دارد. استرس یکی از عواملی است که باعث میشود نتوانید هیجانات خود را مهار کنید. این روزها که همه از فشار و استرس شکوه میکنند، طبیعی است اگر هر روز با افرادی مواجه شوید که به راحتی از کوره در میروند و سر یکدیگر داد میزنند.
2. مرغ شما یک پا دارد. دوست دارید حرف، حرفِ شما باشد؟ دلتان میخواهد همه چیز آن طوری پیش برود که شما دوست دارید؟ اگر به این رویه ادامه دهید، تیم شما دیر یا زود از هم خواهد پاشید. خودخواهی و عدم انعطافپذیری از دشمنان کار گروهیاند. اگر دوست دارید در کار گروهی شرکت کنید، باید تا حدی انعطافپذیر باشید و برای عقاید سایرین احترام قائل شوید.
3. نیمه خالی لیوان را میبینید. آیا تنها روی جنبههای منفی کار تمرکز میکنید و نسبت به همه چیز بدبین هستید؟ آیا راه میروید و از همه چیز ایراد میگیرید؟ آیا دیگران را دلسرد میکنید؟ اگر چنین است بدانید که این احساسات شما به دیگران سرایت میکند، چرا که احساسات نیز همانند بیماریها مسریاند و به ویژه اگر منفی باشند، با سرعت بیشتری گسترش مییابند. اگر شما دائما انرژی منفی ایجاد کنید، چیزی نمیگذرد که تمام اعضای تیم احساس میکنند خلاقیت، اشتیاق، انگیزه و شادمانی خود را از دست دادهاند.
4. به دیگران اهمیت نمیدهید. «مایک» را خوب به خاطر دارم. او مدیر اجرایی یک شرکت بود که در کارش کاملا موفق بود، اما اعضای تیم و خانوادهاش به شدت از او شاکی بودند. به او وعده ارتقای شغلی داده شده بود چرا که عملکرد او از نظر شغلی مثبت بود، اما پس از مدتی مدیران ارشد سازمان فهمیدند که یک جای کار میلنگد. به زودی رهبران و مدیران ارشد ایراد کار را پیدا کردند. مایک در کار خود موفق بود اما به قیمت زیر پا گذاشتن سایر همکاران و اطرافیانش. معمولا موفقیت شغلیای که از این طریق به دست بیاید چندان پایدار نیست. وقتی از او پرسیدم که چرا برای رسیدن به هدف خود دیگران را زیر پا گذاشته، او در جواب با صراحت گفت: «دیگران برای من مهم نیستند».
از پاسخ صریح او متعجب شدم. این فقدان همدلی با دیگران ریشه در یک باور عمیق داشت: اهداف او از هر چیزی مهمتر بودند پس برای رسیدن به آنها حاضر بود به هر کاری دست بزند. او از سایر اعضای تیم خود باهوشتر بود پس برای نظر دیگران کوچکترین اهمیتی قائل نبود. او از این نقطه ضعف خود و عواقب آن خبر نداشت تا روزی که به دلیل خودخواهیهایش، همسرش تصمیم گرفت او را ترک کند و فرزندانش نیز با مادرشان همراه شدند. او ناگهان به خودش آمد و فهمید که اشکال کار کجاست. دلیل همه اینها خودمحوریاش بود.
5. درباره انگیزهها و احساسات خود فکر نمیکنید. فقدان خودآگاهی ریشه بسیاری از بدرفتاریهاست. مثال قبلی را در نظر بگیرید. وقتی مساله را به طور عمیقتر بررسی کنیم، درمییابیم که علت اصلی رفتارهای مایک، ترس بوده است. او میترسید که موقعیت شغلی خود را از دست بدهد پس برای حفظ جایگاه شغلی خود حاضر بود حتی سایرین را آزار دهد. در خانه نیز او از صمیمیت واهمه داشت. او همسر و فرزندانش را عاشقانه دوست میداشت اما نمیتوانست با آنها ارتباط صمیمانه برقرار کند. به همین علت تلاش میکرد برای جلوگیری از هر اتفاق بدی، آنها را کنترل کند.
برای بسیاری از ما کار گروهی نه تنها جذاب نیست که کسلکننده و عذابآور نیز هست. کسی هم که شاد نباشد، نمیتواند درست کار کند. کسی که در محل کار شاد نباشد، در خانه هم شاد نیست. همانطور که پیشتر گفتم، احساسات به دیگران سرایت میکنند پس کافی است شما در محل کارتان غمگین و افسرده باشید تا دهها نفر دیگر را نیز به افسردگی خود مبتلا کنید. پس بهتر است همین حالا دست به کار شویم و احساسات منفی خود را مهار کنیم.
کار گروهی و فعالیت در کنار دیگران کار آسانی نیست و نیازمند هوش هیجانی بالاست. اگر دوست دارید در گروهی فعالیت کنید که اعضای آن سالم، منطقی و مفید باشند، باید مسوولیت تک تک رفتارها و گفتارهای خود را بپذیرید.
«ونسا دروسکات» و «استیو ولف» پس از تحقیقاتی دریافتند که لازمه کار گروهی موفق، هوش هیجانی بالای اعضای گروه است. مطالعات آنها همچنین نشان داده که اگر اعضای یک تیم از هوش هیجانی بالایی برخوردار باشند، به مفهوم «کارآمدی جمعی» ایمان میآورند و به مرور هنجارهایی بر پایه اعتماد متقابل میان آنها شکل میگیرد.
اما آیا میان هوش هیجانی و تعارضات مدیریتی رابطهای وجود دارد؟ پاسخ این سوال مثبت است. دکتر «رمی آیوکو» و همکارانش طی تحقیقات خود دریافتند در محیطهایی که همدلی و مهارتهای کنترل هیجانات و تعارضات کمتر باشد، تعارض میان مدیران بیشتر است. سایر محققان نیز به بررسی رابطه میان هوش هیجانی، تصمیمگیری، حل مشکلات و مدیریت تعارض پرداختهاند.
اگر دوست دارید کار گروهی شما دوام بیاورد و به نتایج مطلوب برسد، باید بتوانید هیجانات خود را کنترل کنید. نخستین قدم، رسیدن به خودآگاهی است. باید در افکار و روحیات خود عمیق شوید و خود را کنکاش کنید. تنها در صورتی میتوانید هوش هیجانی خود را بالا ببرید که به درجهای از رشد شخصیتی رسیده باشید.
مایک را یادتان هست؟ او پس از آنکه ریشه مشکلات خود را پیدا کرد، تلاش کرد تا هوش هیجانی خود را تقویت کند، به خودآگاهی برسد و با دیگران احساس همدلی کند. او توانست پس از مدتی ترفیع بگیرد. مهمتر آنکه او توانست روابط خانوادگیاش را نیز بهبود ببخشد. حالا زمان بیشتری را با همسر و فرزندانش میگذراند، کاری که سالها از آن غافل بود. هر تغییری نیاز به زمان دارد اما برای مهار هیجانات، هر چقدر هم که زمان بگذارید، ارزشش را دارد.