رهایی از دام خودمحوری در سازمان
عصر بانک؛در مقاله پیشین بیان کردیم که بسیاری از مدیران بدون اینکه بخواهند با افتادن در دام خودمحوری مدیران جلوی عملکرد بهتر را در سازمان میگیرند. در دام خودمحوری، مدیران به غلط نتیجه میگیرند که موفقیت تیمشان بازتابی از مدیریت خوبشان بوده است. برخی المانهای معمول آن شامل فقدان وضوح هدف و جهت، توجه نکردن به ظرفیتهای سازمان و سیاستهای بیفایده است. در مقاله پیشرو چگونگی رها شدن از این دام را شرح میدهیم.
برنامهریزی برای رهایی از دام خودمحوری
رها شدن از دام خودمحوری نیاز به حساسیت خاصی دارد (نمودار). باید صادقانه بخواهید تا نقشتان را در فرآیند ممانعت یا کمک در مسیر استراتژی سازمان امتحان کنید. مرحله اول در فرار از دام خودمحوری این است که به مشکل خود واقف باشید.
روسایی که بارها در دام خودمحوری گرفتار شدهاند تنها بعد از اینکه آسیب دیدند متوجه آن شدند. اما برخی مدیران سازمانی دارای خودآگاهی هستند و جرات این را دارند که وارد مسیر شوند و عملکرد درست را اتخاذ کنند. بیایید نگاهی به عملکرد رالف استیر (Ralph Stayer) مدیرعامل و یکی از موسسان جانسانویل فودز (Johnsonville Foods) بیندازیم. استیر دریافت که او مانع توانایی کارمندانش در اخذ مسوولیتها میشود و از آنها انتظار نتایج مثبت دارد. تجربه جانسانویل فودز باعث شد استیر در کتاب «اولین شخص: داستانهایی از جرات و سرسختی مدیریت» بنویسد که «اگر بخواهم چیزی را که ساختم درست کنم، ابتدا باید خودم را اصلاح کنم».
استیر میدانست که تغییر نتایج شرکت مستلزم تغییر در مسیر مورد هدایت اوست. به جای بیان سادهای از مسیر استراتژیک، به دنبال تعهد و پاسخگویی بیشتر در افرادی بود که در اجرای برنامهها نقش داشتند.ابتدا هدف استراتژیک به طور واضح در سازمان بیان شد. او لایههای سیستم سلسله مراتبی را از شش به سه تغییر داد تا به این درک مشترک کمک کند که ظرفیت واقعی سازمان به ارسال نتایج نیاز دارد. درآمدها، سودها، بهرهوری و کیفیت همگی بهبود پیدا کردند.
استیر این را پذیرفت که موفقیتهای اولیه و رشد جانسانویل باعث شده بود که او بسیاری از مسائل دیگر را نبیند. او معتقد بود موفقیت بزرگترین مانع برای تغییر شخصی و سازمانی است. او تشخیص داد همزمان با گسترش ساختار سازمان، کنترل او بر سازمان در مسیر اشتباهی بوده و او از واقعیتهای روزمره دور شده است.
روشن ساختن هدف
مرحله دوم در فرار از دام خودمحوری توضیح نیت و هدف مدیر سازمان است. اگر شما مدیر اجرایی هستید پس راه حل بر شما متمرکز است. اگر شما مدیری در میانه سازمان هستید، راهحل هم بر شما و هم بر دیگران تمرکز میکند. نیاز به وضوح بسیار بیشتر از ارسال آن احساس میشود.
حال بیایید نگاهی به شرکت موفق اپل بیندازیم. در دور دوم مدیریت استیو جابز، اپل از نظم فراوان همراه با احترام به طراحی، شکل و عملکرد نفع برد. در غیاب جابز، شرکت تمرکزش را از دست داد. والتر ایزاکسون (Walter Isaacson) در کتابش با نام «استیو جابز» توضیح میدهد که چگونه جابز اولین جلسه بازبینی استراتژی تولید خود را با پرسش از تیم مونتاژ پیرامون مجموعهای از سوالات ساده هدایت کرد. سوالاتی نظیر اینکه: او باید چه محصولاتی را به دوستانش پیشنهاد دهد و چه جنبههایی از تاریخ اپل در طراحیهای تیمهایی که روی آنها کار میکردند، مشهود بودند.
دیدگاه جابز در توسعه محصولاتش موتوری مرکزی بود که شرکت را در طول سالهای شکوه آن هدایت میکرد. با نگاهی به گذشته، با وجود دیگر محدودیتهای مدیریت او (برخی از این محدودیتها ممکن است مانع کارمندان شود)، پیدا است که استیو جابز تنها نظم و تمرکز نداشت بلکه توانایی ارتباط همراه با زیرکی و صراحت داشت به طوری که هرفردی که با شرکت در ارتباط بود بهطور واضح میدانست که از او چه انتظاری میرود.
تنظیم وضوح هدف و مسیر نمیتواند به احتمالات یا به تواناییهای متغیر مدیران سازمانی متفاوت واگذار شود. یک فرآیند سازمانی باید به طور مداوم در سازمان همترازی ایجاد کند.
نظامیان در جهان از فرآیندی با نام «نیت فرمانده» استفاده میکنند تا از وضوح هدف و مسیر اطمینان یابند. یک فرمانده سخنان کاپیتان خود را به این شکل خلاصه میکند: «ما نیاز به تصرف آن تپه داریم و منتظر تجدید قوا هستیم.» تنها با همین بیان ساده هدف، فرمانده هدف و مسیر را واضح کرده است.
بعد از اینکه فرماندهان تحت امر زمانی برای برنامهریزی اولیه داشتند، فرمانده دوباره آنها را جمع میکند و از هر کدام میخواهد تا اظهارات خود با سربازان و چشماندازهای کلی برنامههایشان را به اشتراک بگذارند. این جلسات تدارکات پشتیبانی، درجهای از همترازی را ایجاد میکند که در بسیاری از شرکتها وجود ندارد.
ما با شرکتهایی کار کردهایم که «نیت فرمانده» را که در بالا ذکر شد در قالب «نیت رئیس سازمان» قرار میدهند. هدف رئیس فرآیندی برای تنظیم هدف و حمایت از اجرای برنامهها در مسیر از استراتژی به سمت نتایج است. به این دلیل که قصد و نیت رئیس، وضوح هدف و مسیر را روشن میکند، تیمها دیگر زمان را صرف رهنمودهای نامشخص نمیکنند. آنها میتوانند زمان و انرژیشان را صرف تمرکز بر راهحلهای خلاق در دستیابی به نتایج کنند. وضوح، اثرات ممانعتی که نااطمینانی ایجاد میکند را از بین میبرد.
گرچه نیت رئیس سازمان باید از راس شروع شود و به یک عملکرد معمول تبدیل شود، مدیران میانه میتوانند به دنبال وضوح هدف و مسیر مدیران بالایی و پایین در سلسله مراتب باشند. مدیران باید چند دقیقه را صرف ارائه هدف و مسیری که میخواهند با تیمهایشان به اشتراک بگذارند و نمای کلی از برنامههای اجرای خود کنند.
توانایی نه گفتن
سومین مرحله فرار از دام خودمحوری توضیح ظرفیت سازمانی مورد نیاز از هدف تا نتیجه است. یک نقطه شروع خوب این است که تصمیم بگیرید چه ابتکاراتی سودمندی بیشتری دارند و چه ابتکاراتی باید در جهت برنامههای جدید حذف شوند. هیک براچ (Heike Bruch) و جاچن ای منگز
(Jochen I. Menges) بحث مفصلی پیرامون این نگرش در مقاله «دام شتابگیری» در سال 2010 منتشر کردهاند. در این مقاله آنها بیان کردند که گاهی شروع یک ابتکار، ابتکارات دیگر را نابود میکند. در بسیاری مواقع میبینیم برخی پروژهها ظرفیت را در سازمانها مسدود میکنند.
با اجتناب از فعالیتهای غیرضروری، مدیران سازمانی میتوانند منابع را طبق اولویت پروژهها اختصاص دهند. این امر نیاز به مجموعه ثابتی از ضوابط دارد. A/ S یک شرکت بسیار موفق دانمارکی است که اپلیکیشنهای موبایل را گسترش میدهد. این شرکت چهار اصل را در همه پروژههایش بهکار میگیرد:
• آیا پروژه ویژگی خاصی دارد که ارزش را برای مشتریان ارسال کند؟
• آیا پروژه برند جالب یا فرصتهای بازاریابی را ایجاد میکند که ارزشی برای شرکت داشته باشد؟
• آیا پروژه، منابع انسانی فعلی را با تیم منطبق میکند؟
• آیا مشتریان معتقدند که آنچه تحویل میگیرند سودمند است؟
بر پایه این ضوابط، پروژهها را به رنگ قرمز، زرد یا سبز درمیآورند. مدیر اجرایی کریستین ریسوم (Christian Risom) 80 درصد منابع شرکت را صرف پروژههایی میکند که به رنگ سبز درآمده باشند، حتی اگر به معنی گفتن نه به بسیاری از مشتریان بزرگ شرکت باشد.
اگر آینده شرکتتان بستگی به مهمترین ابتکارات شرکت داشته باشد، نگذارید تنها 15 درصد از زمان را صرف اختصاص به آن کنند. افراد را وادار کنید که تمام وقتشان را صرف پروژه کنند، سپس به پروژه دیگری که در لیست اولویت است بپردازند. ظرفیت مدیریتی موثر تنها به این معنی نیست که کارمندانتان را مطمئن سازید که بیش از حد کار نمیکنند بلکه باید به آنها این اطمینان را بدهید که افراد درستی را در زمان مناسب و روی پروژههای درستی قرار دادهاید. برای مثال، میتوانید از پروژههایی با اولویت کمتر بهعنوان فرصتی برای مدیران سازمانی کمتجربه استفاده کنید. افرادی که عملکرد بالایی دارند در پروژههایی با اولویت پایین به سرعت دلزده میشوند اما مدیرانی با تجربه کمتر برای اثبات خود مشتاقتر خواهند بود.
مدیران سازمانی نیاز به درک این موضوع خواهند داشت که چگونه ابتکارات جدید ممکن است با حجم کار موجود در تعارض باشد. تنها بیان اینکه «چه چیزی و چرا» برای سازمانهایی با محدودیت بالا مناسب نیست. رهبران سازمانی باید اولویتهای خود را واضح بیان کنند.
پرهیز از کسبوکار میمونوار1
چهارمین مرحله رهایی خودتان از دام خودمحوری حذف و بازنویسی سیاستهای غیرمفید است. در مقاله پیشین مثالی از میمونهایی که مجبور شدند سیاست «هیچ موز»را اتخاذ کنند تنها به این دلیل که همه این راه را انتخاب کرده بودند آوردیم.
دو سوال ساده میتواند به شما در حذف و بازنویسی سیاستهای ناشیانه کمک کند. اول اینکه آیا سیاست مذکور سازمان را از استانداردهای ایمنی، قانونی یا تنظیمی مختلف حفظ میکند؟ اگر سیاست موردنظر این اطمینان را ایجاد کند که مورد قبول واقع میشود، مدیران سازمانی هنوز باید از خودشان بپرسند که آیا راههای موثرتر و کارآتری برای ایجاد سیاست در راستای پذیرش آن وجود ندارد.
دوم اینکه، آیا این سیاست به تمرکز بر استعداد و انرژی از راههایی که نتایج کلیدی کسب و کار را بهبود میبخشد کمک میکنند؟ اگر اینچنین نیست، مدیران باید بپرسند که آیا بهتر نیست سیاست مورد تجدید نظر قرار گیرد.
برای سیاستهایی که مورد پذیرش واقع نمیشوند، بهتر است سوال شود که «آیا باید کار بیشتری انجام شود یا اینکه روش بهتری وجود دارد؟»
دور ماندن از دام خودمحوری
ایجاد تصویری واضح از اینکه چگونه مدیران سازمانی میتوانند مانع کارآیی شوند یا برعکس به کارمندانشان کمک کنند میتواند برای آنها چالشبرانگیز باشد. تعداد اندکی از ما کمککننده یا مانع صرف هستیم. پرسش از خودتان یا مدیران سازمانی دیگر یک نقطه شروع بسیار مهم است. استفاده از تسهیلکنندههای خارجی برای طرح سوالات از کارمندان میتواند در شناخت دامهای خودمحوری در سازمانها موثر باشد.
به طور وسیعتر، سازمانها میتوانند مطالعاتی در زمینه ایجاد نقشهای برای دام خودمحوریشان ایجاد کنند. یک طرح جامع از کارمندان در سطوح مختلف سلسله مراتب سازمانی تهیه کنید. آیتمهای بررسی را در ایجاد هدف و وضوح استراتژیک، ظرفیت سازمانی و سیاستهای شرکت شکل دهید. بررسی را بر جمعآوری واکنشهای مقیاسی و نظرات بیپایان که غالبا در توضیح پاسخهای بیشمار کمک میکنند طراحی کنید. به دنبال الگوهایی در پاسخ باشید که اشاره به رفتارهای ممانعتکننده دارند.
در برخی موارد، ممکن است مدیران غیر موثر توسط گروههای متمرکز یا مطالعات وسیعتر شناسایی و برکنار شوند. آگاهی از اینکه مانع سازمان میشویم به همراه کاربرد نگرشهای درست میتواند منابع سریع و معینی را بهدست دهد.
آیا میخواهید این احتمال را بپذیرید که دیگران باور دارند شما مانع کارآیی آنها هستید؟ اگر چنین است، شما گام بزرگی به سوی خارج شدن از دام خودمحوری برداشتهاید.
پینوشت
1-گرﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ پنج ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻔﺴﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﻗﻔﺲ ﯾﮏ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺩﺳﺘﻪﺍﯼ ﻣﻮﺯ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﻣﻮﺯﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ، ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﯾﺮ ﻣﯿﻤﻮﻥﻫﺎ ﺁﺏ ﺳﺮﺩ ﻣﯽﭘﺎﺷﯿﺪﻧﺪ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺳﺎﯾﺮﯾﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺘﮏ ﻣﯽﺯﺩﻧﺪ.
ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﻫﯿﭻ ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ بهﺭﻏﻢ ﻭﺳﻮﺳﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺟﺮﺍﺕ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﯽﺩﺍﺩ. با جایگزین کردن یکی از میمونها با میمون جدید، مشاهده شد که میمون جدید سعی کرد از نردبان بالا برود اما توسط سایرین مورد ضرب و شتم قرار گرفت. ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﺑﺎﺭ ﮐﺘﮏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺟﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﭼﺮﺍ، ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ. این اتفاق با جایگزین کردن میمونهای جدید تکرار شد. در نهایت گروهی متشکل ﺍﺯ پنج ﻣﯿﻤﻮﻥ تشکیل شد ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﺁﺏ ﺳﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺁﻥها ﭘﺎﺷﯿﺪﻩ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﮐﺘﮏ ﻣﯽﺯﺩﻧﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﻣﯿﻤﻮﻥﻫﺎ ﺑﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ را ﮐﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﮐﺘﮏ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ ﺷﺮﻁ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﺴﺖ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺁنها ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ: ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ، ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﻣﺎ اﺳﺖ. ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ را میکنند.
منبع: strategy+ business
مترجم: آناهیتا جمشیدنژاد
/دنیای اقتصاد