پدیدارشناسی غافلگیری شغلی و از دست دادن اجباری شغل
در این خصوص با 8 نفر از افرادی که در دوران کاری خود و بخصوص در یک سال اخیر این تجربه را داشته اند مصاحبه صورت گرفته و نتایج حاصل شده براساس «تجربه زیسته» آنها بررسی شده است. کلیه افرادی که مصاحبه شدهاند نیز از صنعت بانکی و پرداخت و از 2 تا 18 سال سابقه کاری داشته اند.
قصد این واکاوی در این یاداداشت این بوده است که معانی را آنچنان که در زندگی روزمره زیسته افراد بعد از این واقعه پدیدار میشود آشکار کرد. تجربه و تفسیر این افراد از پدیده رخ داده شاکله اصلی پدیدارشناسی است. بطور کلی روش تحقیق شامل دو بخش 1- جمع آوری داده و 2- تحلیل و تفسیر نتایج است. بنابر قصد شناخت تجربه زیسته افراد در مواجه با این پدیده، روش تحقیق مبتنی بر روش کیفی پدیدارشناسی است. یک منظر مرسوم پدیدارشناسی در حوزه «توصیف» ابعاد مختلف حال و روز فردی است که دچار غافلگیری شغلی شده است و به اجبار طعم بیکاری را چشیده است و منظر دیگر در حوزه «تفسیر» ابعاد مختلف فرد در مواجهه با این پدیده است. نوع اول از روش متقدمین پدیدارشناسی یعنی هوسرل استفاده میکند و نوع دوم مبتنی بر آرای هایدگر است. در این یادداشت منطبق از منابع استفاده شده-علیرضا کریمی:جامعه شناسی نهادهای اجتماعی شماره 13، 1398- از روش هوسرلی-توصیفی- بهره گرفته شده است تا بتوانیم به معنای واقعی این پدیده پی ببریم.
بیکاری اجباری و غافلگیری شغلی جنبههای روانی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مختلفی دارد. اولین احساسهایی که به فرد غلبه میکند «ترس از عدم تداوم زندگی مألوف یافته است» یعنی فرد با شرایطی مواجه است که زندگی که به آن عادت کرده است، روتینهای مختلفی که دارد ممکن است با توجه به شرایط جدید تداوم نیابد. آنچه پیش فرض زندگی پنداشته میشده است دیگر صادق و واقع نیست و اضطرابی از عدم قطعیت فراگیر میشود. این ترسها به مرور تبدیل به «نُشخوارهای فکری» متعددی میشود و باعث میشود فرد بطور مداوم صحنههای مختلفی از زندگی کاری خود را بازسازی کند و براساس هر صحنه بازسازی شده دادگاهی موقت برای خود تشکیل دهد که خود محکوم آن صحنه آرایی است.
چون غایت عمر کاریِ فردی در سازمان منجر به شرایط تلخ یا حداقل غیرمثبتی شده است فرد با «باز آرایش اتفاقات گذشته» مجدد تمامی اتفاقات را برآیندش را عوض میکند. این بازآرایی مثلا به این صورت است که فرد تمامی اتفاقات حتی خوشایند حضور در آن سازمان را مجدد تداعی ذهنی میکند و چون اتفاق آخر-همان غافلگیری- منجر به تجربه تلخی برای فرد شده است فرد آن اتفاقات خوشایند را برچسبی منفی یا مبتنی بر برنامه ریزی نمایشی یا خالی از معنا تصور میکند چراکه در ذهن اینگونه تلقی میکند که اگر این اتفاق آخر افتاده است چگونه اتفاقات مثبت قبل از تر از آن را واقعی برداشت کنم.
با توجه به اینکه در طبقه متوسط و ضعیف جامعه که عمده افراد شاغل نیز در این طبقات جای میگیرند هویت فرد با کار گره خورده است، به محض بروز چالش شغلی «هویت و بودگی فرد دچار مخاطره میشود». عزت نفس فرد-فاصله بین آنچه هست و آنچه مطلوب غایی فرد است- دچار اختلال و شکاف بزرگی میشود و تصویر غایی، برفکی شده و آسیب میبیند. اعتماد به نفس و حس ارزشمندی فرد دچار ضعف شده و حس میکند «آنچه میداند و آموخته ناکافیست» و دچار اختلال نظام فکری می شود و تصور میکند آنچه پی آموختن آن رفته مناسبش نبوده است.
تغییر زندگی که به آن عادت شده، حس ناامنی و عدم اطمینان فضای سردی را بوجود میآورد. فردی که تجربه نسبتا خوبی در زمینه کاری خود دارد میبایست مجدد «بازگشت به سبک زندگی تازهکاری» خود کند یعنی نوعی پسگردی. چراکه حالا باید با درآمدی نسبتاً کم گذران کند تا شغل جدیدی را بیابد، درآمدی به میزان اولین حقوقهایی که در سالهای گذشته دریافت میکرده است. بطور موقت «آقایان» مدتی را با تکیه بر پسانداز و درآمد همسرشان گذرانده اند که این تجربه خوشایندی برایشان نبوده است و از طرفی دلداری خانواده برای اینکه فرد مقصر بوجود آوردن این شرایط نبوده است احساس نامطلوبی مانند ترحم را برای افراد ایجاد کرده است.
از طرفی این موقعیت میتواند منجر به «پالایش شبکه ارتباطی با همکاران و دوستان» شود. بطور اجتماعی افرادی که در سلسله هرم سازمان موقعیت بالاتری دارند در معرض ابراز ارادت کثیری از افراد قرار دارند و با از دست رفتن آن موقعیت شغلی ممکن است فرد «احساس تنهایی» بیشتری را نسبت با جایگاههای دیگر تجربه کند.
بطور کلی براساس دو پژوهش دیگری که در این حوزه صورت گرفته است-(علیرضا کریمی 1398)، (ملیحه علی مندگاری و همکاران 1399)- پایان همکاری اجباری از منظر تجربه زیسته فرد 4 جنبه مختلف از معضلات را در بردارد: 1) شغلی و مالی، 2) خانوداگی، 3) روانی و 4) اجتماعی
جنبه شغلی و مالی: در این معضل مخارج غیر مترقبه کوچک افراد ممکن است به بحران بزرگی شود و فرد آمادگی مواجهه با رخدادهای غیرقابل پیشبینی مالی را نداشته باشد. در این دوران فرد «فاصله گیری» از شرکت در مراسمات و دعوتها پیدا میکند چراکه قدرت خرید و پس انداز آن دچار تهدید است و بطور کلی سبد معیشت افراد در این دوران تا پیدا شدن شغل جدید لاغر و نحیف میشود.
در مشاغلی که کار بصورت تخصصی و تکراری است یا دارای ماهیتی است که صرفا در سازمانهایی با اندازه بزرگ کاربرد دارند افراد در طی مدت اشتغال بالاجبار در قامت شکل و مهارت آنچه شرکت میخواهد فرو میروند –نوعی همگون شدگی شغل/فرد- و وقتی آن شغل را ترک میکنند فرد قابلیت تطبیق با محیطهای جدید پیچیده تر یا دانش ترکیبی را ندارد. همچنین است که در این معضل همانطور که ذکر شد فرد ممکن است متکی به کار همسر (در مورد آقایان) شود و این تغییر منجر به تغییرات دیگری در خانواده شود.
جنبه خانوادگی: «اختلال نقش» یکی از مهمترین معضلاتی است که برای آقایان رخ میدهد. نقش تأمین مالی خانواده بطور سنتی بر عهده آقایان است که با این پدیده دچار مخاطره شده است. کاهش تفریحات و محدود شدن پرداختن به سرمایه فرهنگی و اوقات فراغت همگی از تجربیاتی است که فرد آنرا زیست میکند. همچنین افرادی که با توجه به شغلی که دارند رابطهای را ایجاد کرده اند (براساس استقلال مالی که دارند) با از دست دادن شغل، ممکن است آن رابطه و تداوم آن نیز دچار مخاطره شود.
جنبه روانی: اولین پدیده در این خصوص «احساس سرزنش» بخاطر شغلی که انتخاب کرده بودند یا رفتارهایی که منجر به این اتفاق شده است بوده است. حسرت موقعیتهای از دست رفته، گذر عمر و توان فکری و جسمی دوران پر شور جوانی از موارد دیگری است که فرد آن را در دوران تصدی شغلی صرف سازمان کرده است و حسرت آن را میخورد.
جنبه اجتماعی: «در معرض کنجکاوی دیگران» قرار گرفتن و پرسش و پاسخهای تکراری از مواردی که است فرد آن را زیست میکند. کاهش مراودات اجتماعی و معاشرت از دیگر موارد است. سنجش عمده ای از منزلت اجتماعی افراد وابسته به شغل آن هاست و فرد حس میکند دیگر احترام سابق را ندارد. کنارهگیری و کاهش معاشرت «تنها بودگی» فرد را در پی دارد و یأس اجتماعی مستولی شود و اگر مدت یافتن شغل برای فرد طولانی شود با توجه به سابقه تحصیلاتی و شغلی که دارد ممکن است دچار «سردرگمی هویتی» شود چراکه آنچه از تجربه و دانش اندوخته کرده است برای یافتن شغلی جدید به کارش نیامده است.