نشانههای خستگی ناشی از کار زیاد
عصر بانک؛با اینکه من در شغل فعلیام سخت کار میکنم، اما امسال برایم سال موفقیتآمیزی نبود. در ابتدای سال 2016 نسبت به نیل به اهدافم کاملا خوشبین بودم. میدانستم که دست یافتن به این اهداف دشوار اما ممکن است. من در دفتر مرکزی یک رستوران زنجیرهای کار میکنم. وظیفه من افزایش فروش رستوران در ناحیهای متشکل از چهار ایالت است و برای رسیدن به این هدف، باید از مدیران رستورانها و کارکنان حمایت کنم و با کمک تیم بازاریابی، حضور شرکت را در بازار محلی افزایش دهم. از سال 2012 که وارد این سازمان شدم تا سال گذشته توانستم به تمامی اهدافی که برای خودم معین کرده بودم دست پیدا کنم. اما امسال با هدفهایم کلی فاصله دارم و نمیدانم علتش چیست. رئیسم کاملا من را درک میکند، اما مدیران ارشد سازمان اینگونه نیستند. کارکنان همتای من در سالی که رو به پایان است، به تمامی اهداف خود رسیدهاند.
واقعا خستهام. گاهی این قدر به مسائل مربوط بهکار و اهدافم فکر میکنم که روحیهام به هم میریزد. زمانی که در خانه هستم، ذهنم مشغول کار است. انگار که در خانه حضور ندارم. سابقا که در کارم موفق بودم، وقتی ساعات کاریام تمام میشد کتاب میخواندم یا به باشگاه میرفتم. اما حالا نه کتاب میخوانم و نه ورزش میکنم، چون وقت ندارم. کارهایم زیاد است و زمانم کم. کجای کارم ایراد دارد؟ لطفا راهنماییام کنید.
پاسخ:
دوست عزیز، سطح انرژی ما مثل امواج دریا بالا و پایین میرود. گاه سرشار از انرژی هستیم و آمادهایم که سختترین کارها را انجام دهیم. گاهی اوقات هم خستگی به ما غلبه میکند یا به اصطلاح کم میآوریم.همه ما چنین تجربهای داشتهایم. هیچکس دوست ندارد کاری را انجام دهد که طاقتفرسا اما بینتیجه است، درست مثل هل دادن یک صخره بزرگ در خلاف جهت سراشیبی. تو هر چقدر هم که سخت کار کنی، به اهدافت نخواهی رسید. مشکل کجاست؟ حدس من این است که تو در نتیجه کار زیاد، دچار خستگی مفرط شدهای. سطح انرژی تو به صفر رسیده.
گفتی که برای ورزش و مطالعه وقت نداری. من این را درک میکنم. هرچند این فعالیتها زمانبر هستند، اما در ازای زمانی که صرف میکنی، انرژی به دست میآوری. شاید لازم باشد شغل خود را تغییر دهی. لازمه رسیدن به یک هدف این است که نسبت به آن هدف مشتاق و هیجانزده باشی. اگر تو صرفا از ترس اخراج شدن تلاش میکنی به اهدافت شغلیات برسی، این چندان انگیزهبخش نیست و به یک انگیزه قویتر نیاز داری. شاید مشکل از شغلت باشد. اگر چنین است، بهتر است طی دو یا سه ماه آینده مهارتهایت را تقویت کنی، رزومهات را بازنویسی کنی و اندکی پس از تعطیلات سال نو، مخفیانه به دنبال شغل جدید بگردی.
کمی زمان بگذار و شغلت را ارزیابی کن. از خودت بپرس که این شغل چه دستاوردهایی برایت داشته؟ چه کمبودهایی داشته؟ دوست داری شغل آیندهات چگونه باشد؟
تغییر، آسان نیست. اغلب مردم در برابر تغییر مقاومت میکنند و به همین علت است که بسیاری از کارمندان سالها در شغلی که دلخواهشان نیست باقی میمانند. آنها با خودشان میگویند: «من که شغل دارم، چرا باید به شغل دیگری فکر کنم؟» و به این ترتیب هرگز درباره شغل و زندگی حرفهای خود فکر نمیکنند. آنها سالها به این روند ادامه میدهند تا نهایتا بدنشان به آنها هشدار میدهد. این اتفاق برای من هم افتاده است. من از شغلم ناراضی بودم، اما نمیخواستم حقیقت را قبول کنم چون اگر این واقعیت را میپذیرفتم، باید زمان زیادی را صرف میکردم تا جواب این سوال را پیدا کنم که «از زندگیام چه میخواهم.» در همین گیرودار، بدنم به من هشدار داد و نهایتا در بیمارستان بستری شدم. این یک نشانه بود که من را بیدار کرد.
10 نشانه اصلی خستگی ناشی از کار عبارت است از: 1) به نظر میرسد کارت از قبل سختتر و طاقتفرساتر است. 2) هیچ جنبهای از شغلت تو را هیجانزده نمیکند؛ انگار که بار سنگینی را بر دوش میکشی. 3) نگرانی درباره امور کاری باعث میشود دچار کمبود خواب یا بیماری شوی. 4) از اینکه صبحها از خواب بیدار شوی و سر کار بروی متنفری. 5) برای کارهایی که سابقا از انجام آنها لذت میبردی انرژی نداری و با خودت میگویی: «برای تماشای مسابقه فوتبال یا رفتن به سینما وقت ندارم. کلی کار هست که باید انجام دهم.» 6) دائما خستهای (روحی و جسمی) و با مشکلات شناختی از قبیل عدم تمرکز و استرس طولانیمدت مواجه هستی. 7) عملکردت به نسبت سالهای قبل ضعیف شده. 8) در ساعات غیرکاری و روزهای تعطیل نیز ذهنت مشغول کار است. 9) سطح رضایت عمومیات به شدت کاهش یافته و از اینکه مجبوری هر روز در محل کار حاضر شوی ناراحتی و این ناراحتی به سایر جنبههای زندگیات سرایت کرده. 10) احساس مفید بودن نمیکنی. حس میکنی شکست خوردهای.
و اما برخی از عواملی که باعث میشوند در کار خود احساس خستگی کنی عبارت است از:
1) عدم تسلط بر تصمیمگیریها. اگر درباره مسائلی که مستقیما بهکار تو مربوط میشوند اجازه اظهار نظر نداشته باشی و نظر تو در تصمیمگیریها، وظیفهها و برنامههای کاری لحاظ نشود، به مرور دچار خستگی میشوی.
2) انتظارات غیرشفاف. اگر ندانی مدیرانت از تو چه انتظاراتی دارند و حوزه اختیارات تو در برابر کارکنانت چیست، بهزودی از کار خسته خواهی شد.
3) تضاد در ارزشها. اگر ارزشهای تو با ارزشهای سازمان همسو نباشند، دچار مشکل خواهی شد.
4) عدم تناسب شغل با روحیات و علایقت.
5) فعالیتهای مفرط و یکنواخت. اگر ناچار باشی حجم زیادی از وظایف یکنواخت را مکررا انجام دهی، دیر یا زود دچار خستگی خواهی شد.
6) عدم توازن زندگی شخصی و زندگی حرفهای. اگر دائما کار کنی و زندگی شخصیات تحتتاثیر کارت باشد، از پا در خواهی آمد.
از اینکه اهدافت در سال 2016 محقق نشده غمگین نباش. این اتفاق را به فال نیک بگیر چون باعث شد از خودت بپرسی «آیا من هنوز سزاوار چنین شغلی هستم؟» شاید افقهای جدیدتری برای تو وجود داشته باشد؛ افقهایی فراتر از چشمانداز فعلیات.