برای آن 21 کارمند بانکی که در کمتر از یک ماه جان باختند
مریم سلطانی راد، “بیست و یک”، یک عدد است! عددی که با در نظر گرفتن نظم حاکم بر اعداد مرتب شده، یعنی بیست تا بعد از یک، یعنی نوزده تا بعد از دو، 18 تا بعد از سه …
این روزها، در هجوم عددها و رقمها، در میان اعداد کلانی که هر روز در بانکها روی کاغذی مکتوب میشوند، انتقال پیدا میکنند و سند میشوند، چگونه میتوان عددی با یک یکان و دو دهگان را از همه صفرهای که با افتخار کنار هم صف کشیدهاند، بزرگتر نشان داد؟ پاسخ ساده است، زمانی که بیستویک فقط یک نشانه باشد! نه بیستویک نفر!
آنجاست که دیگر زور اعداد به کلمهها نمیرسد. چرا که بانک تنها ماشین نیست، تنها رقم نیست، ترکیبی از انسانها و ماشینهاست، ترکیبی از انسانها و اعداد است. هر چند اشتباه نکنید نه تنها اعداد که کلمهها هم همان قدرت را دارند. در طول تاریخ نویسندگانی بودهاند عاشق زیبایی که توانستند هر زشتی را با انتخاب هوشمندانه کلمهای زیبا با توصیفی شاعرانه در گلوی مخاطب بریزند، مثل زهری که با کمی شکر در آمیخته باشد.
برای مثال، میتوانستم متن را اینطور آغاز کنم:
کارمندان بانک، قهرمانان بیادعای این روزهای سخت هستند، قهرمانانی که نه با لباس خاکی و لکههای سبز تیره و سبز کم رنگ، نه با پوتینهایی که خودش داستانها دارد با همان کت و شلوار اتو کشیده و مرتب، با همان کفشهایی که تمام مسیرهای دیگر زندگیشان را با آنها رفتهاند، به این جنگ میروند!
کارمندان بانک، قهرمانند! قهرمانانی که تنها سنگرشان باجه است و تنها سلاحشان لبخند. قهرمانان بیخستگی این روزها. قهرمانهایی که میدانند با در خانه نشستن آنها، حجم کار بر سر همکارشان آوار میشود و راضی نمیشوند شیفتی بر سر کار حاضر شوند. قهرمانانی که همه عملیاتهایشان در یک شب است! یکی در والفجر شهید نشده؛ دیگری در الزهرا! تنها جغرافیا تعیین کرده که آنکه در قم بوده برود، آنکه در فلان شهر بوده بماند. اصلا همه چیز تقصیر همین جغرافیاست که مرزهایش فقط برای انسانها قابل تشخیص است و ویروسها به خط کشیهایش محل نمیدهند!
کارمندان بانک، قهرمانند. قهرمانانی که فرماندهیشان تنها سلاحش اینست که جنگ را نادیده بگیرد، به امید که جنگ هم او را نادیده بگیرد.
کارمندان بانک قهرمانند، باید قهرمان باشند! مثل دسته گلی که بر خاک عزیز میگذاری تا آخرین تصویری که با خود به خانه میبری تصویر گل قرمز پری پری باشد، نه تصور جنازهای که زیر خاک پوسیده. اما حقیقت نه آن گل زیبا، که همان جسمی است که با آنچه در عکسهای علمی میبینیم و وحشت میکنیم تفاوتی ندارد. من میخواهم عصاره این حقیقت تلخ را بی هیچی شیرینی و اغواگری در گلوی شما بچکانم:
کارمندان بانک قهرمان نیستند، پدر یا مادر، پسر یا دختر و همسر کسی هستند که تنها به زنده ماندن عزیزش اهمیت میدهد نه به قهرمان بودن یا نبودنش.
کارمندان بانک، قربانیاند! قربانیانی که حتی قربانی شدنشان را انتخاب نکردهاند. کسانی که در جنگی ثبت نام نکردهاند. کسانی که برای کارشان قسم شرافت خوردهاند اما پا به پای پرستاران و پزشکان، بیقسم جانشان را هم گذاشتهاند! کارمندان بانک قربانیاند و باجههایشان، سنگر نیست بلکه قتلگاه است! قاتلشان؛ همه کسانی هستند، که با رفتن به بانک بیاینکه حتی دلیل قانع کنندهای داشته باشند به این جنایت جمعی دامن میزنند، تمام.